سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به گزارش خبرنگار برنا این روزها صفحات مجازی اینترنتی به منبع تحقیق و کسب اطلاع بیشتر آدم‌ها به ویژه جوانان بدل شده است آن قدر که برای هر کاری راهی موتورهای جستجوی اینترنتی می‌شود و عبارت مورد نظر را جستجو می‌کنند.

نکته جالب این جا است که هر نوع تحقیقی در این صفحات مجاز است و هیچ محدودیتی هم ندارد تا آن جایی که برخی برای کسب اطلاع از راه و روش شروع دوستی‌های خیابانی در اینترنت جستجو می‌کنند تا خدایی نکرده به خطا نرفته و در حداقل زمان ممکن به مقصد برسند!


البته این صفحات بدون کوچکترین فیلترینگی به راحتی باز می‌شود و اطلاعاتی نظیر این‌که در هر منطقه تهران چطور می‌شود با فردی طرح دوستی ریخت را به مخاطبین ارائه می‌کنند. 

نکته جالب این جا است چرا هیچ نظارتی بر محتوای سایت‌ها و وبلاگ‌هایی که عملا جوانان را به رفتارهای منافی عفت تشویق می‌کنند صورت نمی‌گیرد!

این درحالی است که دکترهادی پور شافعی، مدرس دانشگاه در این باره به خبرنگار برنا می‌گوید: برای ازدواج، باید آشنایی و شناخت‌ قبل از ازدواج داشت.ابراز علاقه‌های قبل از ازدواج بیشتر کاذب هستند و اگر موجب تشکیل خانواده شوند.

وی با اشاره به ارتباط‌هایی که در دنیای مجازی شکل میگیرد ادامه می‌دهد: متاسفانه ارتباط‌هایی که در جامعه از طریق ایمیل، چت و موبایل بین دختر و پسر انجام می‌گیرد، در سایه بی‌اطلاعی، عدم کنترل و نظارت خانواده‌ها انجام می‌گیرد.

این استاد دانشگاه با اشاره به نقش خانواده‌ها می‌گوید: جلوی این ارتباط‌ها را نمی‌توان گرفت؛ نمی‌توان تلفن و اینترنت را جمع‌آوری کرد. کنترل و نظارت پدر و مادر مهم است. اگر شرایط تربیتی و اعتماد در خانواده باشد،پدرها و مادرها می‌توانند در همان ابتدای شروع این ارتباط، جلوی توسعه آن را بگیرند. بیشترین آسیبی که خانواده‌ها قبل از ازدواج متحمل می‌شوند، ارتباطات بی‌حدی است که بدون نظارت انجام می‌گیرد.

"زهرا امین مجد" عضو هیات عملی دفتر مطالعات و تحقیقات زنان نیز دراین باره می‌گوید: رسانه ها افراد را تحریک می‌کنند و افراد راسخ هستند که حق دارند به نیاز جنسی خود توجه کنند. غیر از این مورد سینگنال‌ها و پیام‌های متعددی را به افراد منتقل می‌کنند و مرتب شاهد هستیم که در رسانه‌هایی مثل اینترنت شبکه‌های پورنو که مستقیم پیام‌های جنسی را به افراد منتقل می‌کنند و رسانه‌هایی که از طریق بردن فرد تا مرز تحریک یا ارضاء و بعد رها کردن او پیام‌هایی را به افراد منتقل می‌کنند در همه فیلم و سریال‌های غربی چنین صحنه هایی قابل مشاهده است که افراد را به مرز تخیل جنسی پیش می‌برد.

وی درپایان با تاکید بر این که افراد بعداز این به سوی تامین این نیاز می رود توضیح می‌دهد: شاید نیاز او با دیدن تامین نشود و این موضوع آسیب های دیگری مثل بی بندوباری جنسی، پیدا کردن شریک جنسی، بی حیایی و بی عفتی در همه سطوح و نداشتن حد و مرز برای نظامی مثل خانواده را در پی دارد.


نظر()

  

 

وقتی کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد، چه باید بکنید؟ با اینکه ممکن است اولین واکنشتان به اصطلاح آویزان شدن و سعی در برقراری ارتباط باشد، اما بهترین راهکار این است که واقعیت را بپذیرید و سعی کنید آن فرد را فراموش کنید.

“اگر ندیده بودمت، دوستت نمی داشتم. اگر دوستت نداشتم، عاشقت نمی‌شدم. اگر عاشقت نشده بودم، دلم برایت تنگ نمی‌شد. اما همه این کارها را کردم، می‌کنم و خواهم کرد.”

درد دوست داشتن کسی که هیچ علاقه‌ای در قلبش به شما احساس نمی‌کند، نابودتان می‌کند. شما هم کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد؟ پس احتمالاً با احساسات نومیدانه مربوط به آن آشنا هستید. وقتی فکر کنید که آن فرد دقیقاً همانی است که می‌خواهید، این احساسات قوی‌تر هم می‌شوند. بیشتر آدم‌ها با امید اینکه روزی بتوانند آن فرد را به دست بیاورند روزگار می‌گذرانند اما این امیدها هیچ‌وقت به واقعیت بدل نمی‌شوند و آنها را با چشمانی گریان و دلی پردرد بر جای می‌گذارند. عشق نافرجام را همه ما احتمالاً تجربه کرده ‌ایم. منتظر وصال یک عشق شدن ممکن است شکستن قلبتان را به دنبال داشته باشد. با اینکه به نظر دشوار می‌آید اما فراموش کردن و ادامه زندگی بهترین کاری است که می‌توانید انجام دهید.

 

وقتی کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد، چه باید بکنید؟

واقعیت را بپذیرید: وقتی عاشق کسی هستیم احساس می‌کنیم که آن فرد تنها کسی است که می‌تواند ما را شاد و خوشبخت کند. چیزی که نمی‌توانیم درک کنیم این است که هیچوقت نمی‌توانیم با کسی که دوستمان ندارد خوشبخت شویم. پس بااینکه ممکن است احساس کنید می‌توانید برای همه عمر به آن فرد متعهد باشید، اما فرد مقابل این احساس را به شما ندارد. پس به جای سعی و تلاش برای برقراری ارتباط با آن فرد سعی کنید این واقعیت را بپذیرید که این عشق دوطرفه نیست و آن را فراموش کنید. دیگر وقت و فکر و انرژی بیشتری را صرف آن فرد نکنید. پذیرش این واقعیات باعث می‌شود بتوانید تمرکزتان را تغییر داده و اولین قدم برای فراموش کردن آن فرد را بردارید.

فراموش کنید: برهم خوردن یک رابطه عاطفی سخت‌ترین قسمت است. تا می‌توانید گریه کنید، بعد همه عکس‌ها و یادگاری هایی که او و زمانهای خوشی که با او داشتید را به یادتان می‌آورد، بیرون بریزید و از چیزها و جاهایی که شما را به یاد او می‌اندازد دوری کنید. درعوض رو به کارهایی بیاورید که مشغولتان می‌کنند، مثل گذراندن وقت با دوستانتان، انجام کارهایی که دوست دارید و از آن لذت می‌برید. این کار باعث می‌شود دیگر در مورد آن فرد خیالپردازی نکنید و به جنبه‌ های دیگر زندگی هم نگاه کنید.

 

عاشق شوید: اگر کسی دوستتان ندارد ولی باز هم با شما مانده است مطمئناً خیلی از خودش مایه نمی‌گذارد. به ‌جای آویزان شدن برای با او بودن، دست از عذاب دادن خودتان بردارید، دست از او کشیده و به زندگی خودتان برسید. به خودتان توجه کنید و به چیزهای غیرلازم نپردازید. با گذشت زمان یاد می‌گیرید که فراموش کنید و دوباره عاشق شوید.

عشق واقعی زمانی است که دو طرف بتوانند از نظر احساسی و ذهنی همه احساساتشان را با هم شریک باشند. این یک عشق سالم، متوازن و درست است. پس اگر به کسی ابراز عشق کرده‌اید و به نظر می‌رسد که او این احساس را به شما ندارد، دیگر عشق با ارزشتان را صرف او نکنید. با اینکه کسی را دوست دارید که دوستتان ندارد، اما یادتان باشد که این پایان دنیا نیست. با گذشت زمان با کسی آشنا می‌شوید که می‌تواند شاد و خوشبختتان کند و به همان اندازه دوستتان خواهد داشت.


نظر()

  

روزی روزگاری در شهری دور افتاده و کوچک پسر بچه ای زندگی می کرد به نام ساسی مانکن.این پسر به دلیل صدای بسیار خوبی که داشت در تمام شهر معروف بود. همیشه از او برای اجرا در مراسم عروسی دعوت می شد. با اینکه سن و سال کمی داشت اما از پس این کار بسیار خوب بر می آمد. کم کم آوازه صدای او در شهرها و روستاهای اطراف هم پیچید. پدر او که ابتدا از مخالفان خواندن او بود وقتی دید که پسرش با این کار می تواند منبع در آمدی خوبی برایشان باشد او را تشویق هم می کرد.

روزی ساسی تصمیم گرفت برای اینکه درآمد بیشتری کسب کند و همچنین پیشرفت بیشتری داشته باشد به تهران برود. او در تهران یک پسر عمه داشت که دانشجو بود و در یک خانه دانشجویی زندگی می کرد. وقتی از ترمینال تاکسی سوار شد تا به سمت دانشگاه برود در تاکسی یک آهنگ از سروش هیچکس شنید که می گفت : « اینجا تهرانه یعنی شهری که /هرچی که توش می بینی باعث تحریکه!» این می توانست پیام مهمی برای کسی باشد که برای اولین بار به تهران می آید. اما در آن زمان ساسی به این گفته توجهی نکرد.

روزها گذشت،ساسی با پسر عمه اش به مراسم عروسی می رفتند و می خواندند. کاسبی هم خوب بود اما امان از رفیق ناباب. کم کم پای ساسی به پارتی ها خفن باز شد و در آنجا با مسائلی روبرو شد که تا به حال در عمرش ندیده بود و چون جنبه مواجهه با آنها را نداشت خیلی زود در آنها غرق شد. حالا دیگر ساسی کاملا عوض شده بود.یک روز وقتی به شهر خودشان برگشت تا پدر و مادرش را ببیند زمانی که پدرش قیافه و تیپ او را دید او را از شهر بیرون کرد و به او گفت که دیگر نمی خواهد او را در آن شهر ببیند چون مایه ی آبرو ریزی است! با دور شدن از خانواده ، ساسی هر روز بیشتر از پیش غرق می شد.

یک روز به طور اتفاقی یکی از آهنگهایی که او در عروسی به همراه پسر عمه اش خوانده بود روی موبایل ها پخش شد. همه از سبک و شعرهای جدیدی که می شنیدند خوششان آمد. کم کم این آهنگ در سراسر کشور پخش شد. ساسی که شنید آهنگش همه جا مشهور شده تصمیم گرفت که این سبک جدید را ادامه دهد. او به همراه  دوستان جدیدی که پیدا کرده بود گروهی تشکیل داد و آهنگهای بیشتری خواند.شعرهای آهنگ های او هیچ معنای خاصی نداشت.کلمه های بی ربط به شکل عجیبی به هم ربط داده می شدند و گاهی اوقات هم برای جور شدن قافیه حرف های رکیک در شعر استفاده می شد. ساسی یکبار هم در یکی از آهنگ هایش سروش هیچکس را به باد سخره گرفت و تا آنجایی که می توانست به او و گروهش فحش داد.

 اما در کمال تعجب مردم از این نوع شعر بسیار خوششان آمده بود. همه می دانستند که این شعر ها نوعی شر و ور هستند اما خودشان هم نمی دانستند که چرا انقدر شیفته این سبک شده اند.

حالا دیگر ساسی مانکن حتی در کشورهای خارجی هم طرفدار پیدا کرده بود. آهنگهای او را همه جا می شد پیدا کرد و همه آنها را گوش می دادند از پیر گرفته تا جوان. اما همزمان با این جریان آلبوم های موسیقی دیگران نظیر استاد شجریان داشت در مغازه ها خاک می خورد.

اینگونه بود که در عرض یک مدت کوتاه سلیقه و ذائقه یک ملت در موسیقی تغییر کرد و به سمت شر و ورهای ساسی مانکنی رفت. ساسی بسیار مشهور شده بود و از آنجا که همانطور که گفتم جنبه این شهرت را نداشت با مشکلات زیادی روبرو بود که در واقع خودش فکر می کرد اینها برایش مفید است.او پس از چند سال دچار اعتیاد شد و شهرتش را از دست داد. دیگر زندگی سابق را نداشت و چیزی از گذشته برایش نمانده بود. یک روز در گوشه ای از پیاده رو روی زمین نشسته بود که سروش هیچکس را دید که به او می گفت : « حالا فهمیدی مرتیکه/ اینجا تهرانه یعنی شهری که/هر چی که توش می بینی باعث تحریکه؟!!!»

پایان


نظر()

  


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ